من از تبار عشق و ز دنیا بریده ام احساس و شور موج زند در دو دیده ام در راه عشق قرعه به جانم زده است فال از بس که...
شعرهایم رنگ غم دارد بسانِ این دل پر درد روزگارم چون شب و من در خیال خویش خورشیدم توهم نیست سراپای وجودم آتش است و دود و حِرمانی نمی دانم ... تو...
چه سوی می کشی مرا؟غزل غزل ترانه از حضور تو به ذره ذره وجود من نشسته استو منبرای هر ترانه ات حدیث عشق می پراکنمتو ای شرار و شورتو ای...
در سکوت شب و در همهمه خیابانیپر از دود و صدای غرش ماشینرفت و آمد آدمهای جور وا جورهر کدام یک رنگاما هر کس هزار رنگ!!!!پشت چراغهایی که نه سبزش...
مهتاب شبیباز از آن کوچه گذشتی و سراپا همه دنبال منِعاشق و دلسوخته گشتیآه ای دختر شب چه شد آن شوری و تب؟چه شد آن قهقه ها شادی و دلهره...
گویم ات رمزی زاسطرلاب عشقچند خطی جمله در آداب عشقعشق یعنی بهر او رسوا شویجان فروشویی زخود ،شیدا شویگُم شوی در خویش شاید لحظه ایدر خیالِ وصل او پیدا شویعشق...
استاد هوشنگ ابتهاج: منشین چنین زار و حزین چون روی زردان شعری بخوان ،سازی بزن ،جامی بگردان ره دور و فرصت دیر اما شوق دیدار منزل به منزل می رود با رهنوردان من...
اینجا هوای توست ....پس کوچه های قلب مرا در بزن ببین اینجا هنوز بوی تو را میدهد برون دیوار درب و همان شاخ نسترن گلهای لاله گون در کوچه...
وقتی که ساز در بغل ات لانه می کند بس شعله ها به خرمن این خانه می کند رازیست در درون تو آیا که اینچنین مستی و شور در دل دیوانه می کند این...
ما در قمار عشق تو از جان گذشته ایم از صد بلا میانه ی میدان گذشته ایم با آتش نهفته در این سینه سالهاست خو کرده ایم و از پی ِ درمان...