وقتی که ساز در بغل ات لانه می کند
بس شعله ها به خرمن این خانه می کند
رازیست در درون تو آیا که اینچنین
مستی و شور در دل دیوانه می کند
این نغمۀ کرشمه و گاهی مخالف ات
آتش چو شمع بر پر پروانه می کند
پرویز گرچه نیست ولی با نوای تو
یادش هنوز جلوۀ شاهانه می کند
گر این صدا به شهر شبی بشنود غریب
بی شک هوای خانه و کاشانه می کند
جادوی پنجه ات به حقیقت کلانتری
غوغا به دِیر و مسجد و میخانه می کند
یک جمله گفت خسروی از این غزل ولی
جان و تنش فدای تو دردانه می کند