بشارت تورا
به شعری
که خون انگور در رگانش جاریست
و تو
در لحظه خلقش
از مشرق آرزوهایم می دمی
محبوبم ...
دور نیست که مستی لبانم را در
چکامه هایم بریزم
و چنان از شراب عشق بنوشانمت
که هستی از پژواک آن
با تسامحی سکروار
تقصیر بنی آدم را نادیده انگارد
دور نیست روزی که
آواز رسای لبهایم بر جام لبهای تو
عشق را والاترین آهنگ باشد
بشارت تورا
که نه تنها جهان را در تو می یابم
که میخواهم در شعرهایم
جان جهان
باشی
بشارت تو را
بر این مستی بی پایان ...