رسم زمانه بود ، تو را هم خدا گرفت
از عاشقی شکسته دل و بی نوا گرفت
تا آنکه خواست مست شود در حریم یار
ساقی سبک برآمد و پیمانه را گرفت
آغاز راه بودم و با صد هزار عشق
پایان قصه را فلک از ابتدا گرفت
آری طبیب دردهای دل دردمند را
از بیقرارِ گشته به غم مبتلا گرفت
جرمم چه بود که در قیل و قال شهر
عشق مرا خدای جهان بی صدا گرفت
شرم از نگاه بلبل غمگین نمی کند
آنکس که گل ز ساقه ی بی ادعا گرفت
آری دلا ز کشتی در گِل نشسته ای
طوفان حیا نکرد و شبی ناخدا گرفت