تمامِ بود و نبودم فدای چشمانت
گرفته جان و دلم را خدای چشمانت
هزار بار بمیرم دوباره زنده شوم
منم منم که شوم مبتلای چشمانت
دلم گرفته بیا و در این غروب غریب
دمی نفس بکشم در هوای چشمانت
درون بستر غم خفته ام بیا و ببین
علاج نیست مرا جز دوای چشمانت
تمام هستی خود را به باد خواهم داد
که تا دوباره شوم من گدای چشمانت
به اشک چشم تو روزی وضوی عشق بگیرم
و سر به سجده برم پیش پای چشمانت