استاد هوشنگ ابتهاج:
منشین چنین زار و حزین چون روی زردان
شعری بخوان ،سازی بزن ،جامی بگردان
ره دور و فرصت دیر اما شوق دیدار
منزل به منزل می رود با رهنوردان
من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پیمان شکستن نیست در آیین مردان
....................................
م.ر خسروی
گفتی بخوان شعری ، غزل از یاد رفته ست
دیگر صدای ساز هم خاموش گشته ست
گفتی که منشینم حزین چون روی زردان
سرخی نباشد بر لبِ جانی که خسته ست
شوریده ام کردی مرا بر عشق خوانی؟
آب از سر دُردی کش عاشق گذشته ست
پیمان شکستن نیست در آیین مردان
تقدیر پیوند میان ما گسسته ست
پرواز در کوی ات خیالی بود و اینک
مرغ اسیر عشق پرهایش شکسته ست
جانا شنو از خسروی چون تا دم مرگ
جان می دهد در پای آن عهدی که بسته ست