دنیا مجال عشق به آدم نمی دهد
فرصت یکیسست باز و دمادم نمی دهد
دیگر حروف عین و شِ و قاف عشق را
آن نازنین دوباره به یادم نمی دهد
این سیل عاقبت شکند سد دیده را
روزی که موج اشک امانم نمی دهد
هر کس گرفت کام خود از این بساط را
وین آتش از چه روی به ما دم نمی دهد
شادی کجاست؟ سر به کدامین سرا زند
این خانه بَهر ما بجز از غم نمی دهد
افسوس و آه میکشم ای خسروی چرا
طوفان حادثات به بادم نمی دهد