محرم کجاست تا شنود شرح درد را
شبهای بی ستاره و دوران سرد را
افسانه های عشق به تاراج رفته ای
غمهای مرد خسته دلی شب نورد را
تنهایی و سیاهی و آهی به گوشه ای
درخلوتی که نیست نشان رهگذرد را
بغضی نهفته در قفس سینه وقت صلح
یا هق هقی میانه ی جنگ و نبرد را
درمانده ای ز بازی دوران عمر خویش
بازندۀ همیشِه ی این تخته نرد را
از غم گزیر نیست زدنیا و خسروی
بشنو تو هم نصیحت آن پیرمرد را