برف میبارید
در زمستانی پر از سرما
مادر بهمن
لحاف پُر ز پشم خویش را
بر زمین افکنده بود
از سپیدی
چون لباسی در تن
یک نو عروس
اندر این سوز زمستانی
و این رد سپید و گنگ و طولانی
من...
در پستوی دلم
گرم
از بهاری تازه بودم
مثل یک پروانه بودم
یاد آن سیمین تنِ
دُردانه بودم ...