شرح درد

محرم کجاست تا شنود شرح درد را

شبهای بی ستاره و دوران سرد را

 

افسانه های عشق به تاراج رفته ای

غمهای مرد خسته دلی شب نورد را

 

تنهایی و سیاهی و آهی به گوشه ای

درخلوتی که نیست نشان رهگذرد را

 

بغضی نهفته در قفس سینه وقت صلح

یا هق هقی میانه ی جنگ و نبرد را

 

درمانده ای ز بازی دوران عمر خویش

بازندۀ همیشِه ی  این  تخته نرد را

 

از غم گزیر نیست زدنیا و خسروی

بشنو تو هم نصیحت آن پیرمرد را 

برای استادم

وقتی که ساز در بغل ات لانه می کند

بس شعله ها به خرمن این خانه می کند

 

رازیست در درون تو آیا که اینچنین

مستی و شور در دل دیوانه می کند

 

این نغمۀ کرشمه و گاهی مخالف ات

آتش چو شمع بر پر پروانه می کند

 

پرویز گرچه نیست ولی با نوای تو

یادش هنوز جلوۀ شاهانه می کند

 

گر این صدا به شهر شبی بشنود غریب

بی شک هوای خانه و کاشانه می کند

 

جادوی پنجه ات  به حقیقت کلانتری

غوغا به دِیر و مسجد و میخانه می کند

 

یک جمله گفت خسروی از این غزل ولی

جان  و  تنش فدای  تو  دردانه  می کند

عشق

ای عشق باز با دل مضطر چه می کنی ؟

با این غمین ِ خسته ی بی پر چه می کنی؟

 باز از کدام  سوی  شتابان  تو  آمدی

با من چو مرغ ِ بسمل ِ بی سر چه می کنی؟

 یک آسمان جلال و جمال و شکوه توست

در دست خود گرفته کوکب و اختر چه می کنی؟

 من آن ملول و خسته ز بیداد روزگار

با بی کسی که گشته چو ابتر چه می کنی؟

 دیگر توان و تاب و تحمل نمانده است

با قلب پاره ،از همه بهت چه می کنی؟

 در ظلمت و سیاهی و شبهای بی شمار

ماه قشنگ و خاطره گستر چه می کنی؟

 

دیر آمدی تو بر سر بالین خسروی

 با کشتۀ فتاده به بستر چه می کنی؟

اطلاعات تماس

از روش های زیر با سید محمدرضا خسروی در ارتباط باشید :
  این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید