رسم زمانه

رسم زمانه بود ، تو را هم خدا گرفت

از عاشقی شکسته دل و بی نوا گرفت

تا آنکه خواست مست شود در حریم یار

ساقی سبک  برآمد و  پیمانه را گرفت

آغاز راه بودم و با صد هزار عشق

پایان قصه را فلک از ابتدا گرفت

آری  طبیب  دردهای  دل دردمند  را

از بیقرارِ گشته به غم مبتلا گرفت

جرمم چه بود که در قیل و قال شهر

عشق مرا خدای جهان بی صدا گرفت

شرم از نگاه بلبل  غمگین  نمی کند

آنکس که گل ز ساقه ی بی ادعا گرفت

آری دلا ز کشتی در گِل  نشسته ای

طوفان حیا نکرد و شبی ناخدا گرفت

اطلاعات تماس

از روش های زیر با سید محمدرضا خسروی در ارتباط باشید :
  این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید