بیقرار

شب بود و ماه بود و من و بیقراری ات

پشت دری نشسته به چشم انتظاری ات

چشمانم اشکبار و نگاهم به عکس تو

یادش  بخیر   گفتی بیا ،  یادگاری ات

در وَهم خویش بودم و انگار دیدمت

با دامن  سپید  و  لباس  اناری ات 

بر سر کلاه صورتی ات را گذاشتی

کُشتی مرا فدای تو و شهریاری ات

در پیچ و تاب کوچه نسیمی وزید ،آه

عطر تو بود باز و هوای بهاری ات

مثل همیشه بیخبر از کوچه بگذری

عادت شده برای من این راز داری ات

آسیمه سر دویدم و از در برون شدم

دلتنگ و  داغدار به  دنبال  یاری ات

نزدیکتر شدم به تو ، ای وای من ، تویی!!!

گشتم دوباره محو دو چشم شکاری ات

دستت گرفته بودم و دل پر ز شور بود

آماده ی  هلاک خود و جان سپاری ات

گفتم چرا دگر به دلم سر نمیزنی؟؟

گفتی برو تمام کن امیدواری ات ...

down

اطلاعات تماس

از روش های زیر با سید محمدرضا خسروی در ارتباط باشید :
  این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید