مثنوی عشق چیست

گویم ات رمزی زاسطرلاب عشق
چند خطی جمله در آداب عشق
عشق یعنی بهر او رسوا شوی
جان فروشویی زخود ،شیدا شوی
گُم شوی در خویش شاید لحظه ای
در خیالِ وصل او پیدا شوی
عشق یعنی قلب های بیقرار
روز و شب های سراسر انتظار
عشق یعنی سینه ای پُر سوز و درد
ذره ای با خود نیاندیشی چه کرد
عشق یعنی بوی باران بوی خاک
خوشه های قد کشیده روی تاک
عشق یعنی مستی و شور و جنون
تا نباشی غیر او را رهنمون
عشق یعنی من به قربانت شوم
یک نگه کن تا که حیرانت شوم
عشق یعنی تا روی زیر لحد
یاد او باشی همیشه تا ابد
عشق یعنی روزهای بی کسی
دل نبندی لحظه ای بر هر کسی
تا بدانی هر هوس را نیست عشق
چیست آیا چیست آیا چیست عشق؟
آنکه هر دم دل به یاری بسته است
در حقیقت خویش را بشکسته است
عشق نَبوَد جا ی اوهام و مجاز
یا نباشد از سر نقص و نیاز
هر دلی دارد هوس بر این صراط
گو برو این دو ندارد التقاط
عشق ایهامی ندارد ای عزیز
از درون پیله ات گاهی گریز
عشق را سودای مال و جاه نیست
در دلت آه است اما آه نیست
آن غم و اندوه نامش عشق نیست
تا روی در بحر غم فورا بایست
عشق دارد شور یا دارد سرور
با دل خرم از آن یابی عبور
هر که مسرور است عاشق بوده است
هر شب ز یاد رخ اش بغنوده است
تا به آخر مثنوی را گفته ام
لیک حرف خویش را ننهفته ام
عشق یعنی خسروی باشی صبور
تا بیابی عشق خود را با غرور

اطلاعات تماس

از روش های زیر با سید محمدرضا خسروی در ارتباط باشید :
  این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید