مجال

دنیا  مجال  عشق  به  آدم   نمی دهد
فرصت یکیسست باز و دمادم نمی دهد
دیگر حروف عین و شِ و قاف عشق را
آن  نازنین  دوباره به  یادم   نمی دهد
این سیل  عاقبت  شکند  سد  دیده  را 
روزی که  موج  اشک  امانم  نمی دهد
هر کس گرفت کام خود از این بساط را
وین آتش از چه روی به ما دم نمی دهد
شادی کجاست؟ سر به کدامین سرا زند
این خانه بَهر ما بجز از غم  نمی دهد 
افسوس و آه میکشم ای خسروی چرا 
طوفان  حادثات  به  بادم   نمی دهد 
down

زیر سایه ابتهاج

استاد هوشنگ ابتهاج:
منشین چنین زار و حزین چون روی زردان
شعری بخوان ،سازی بزن ،جامی بگردان
ره دور و فرصت دیر اما شوق دیدار 
منزل به منزل می رود با رهنوردان 
من بر همان عهدم که با زلف تو بستم
پیمان شکستن نیست در آیین مردان 
....................................
م.ر خسروی
گفتی بخوان شعری ، غزل از یاد رفته ست 
دیگر صدای ساز هم خاموش گشته ست 
گفتی که منشینم حزین چون روی زردان 
سرخی نباشد بر لبِ جانی که خسته ست
شوریده ام کردی مرا بر عشق خوانی؟
آب از سر دُردی کش عاشق گذشته ست
پیمان شکستن  نیست در  آیین  مردان 
تقدیر  پیوند  میان  ما  گسسته  ست 
پرواز در کوی ات خیالی بود و اینک 
مرغ اسیر عشق پرهایش شکسته ست 
جانا شنو از خسروی چون  تا  دم  مرگ 
جان می دهد در پای آن عهدی که بسته ست 
down

آرام جان

بِرکه ای  درگیر  مردابم  تو  من  را یاد  کن 

لحظه ای بر خاطرم بنشین دلم را شاد کن

در زمستانی پر از سرما و یخبندان و برف

آفتابی  باش و  اسفند  مرا   مرداد  کن 

همچو باران قطره قطره بر سرم گاهی ببار

این زمینِ خشک و بی محصول را آباد کن

پر شدم  از ناله  ای آرام جان  لَختی  بیا 

در درونم خانه کن  درد  مرا  فریاد  کن

مرغ پر بشکسته ام در لابلای میله ها 

باز کن  مُهر قفس این مرغ را آزاد  کن

خشت خشت پیکرم از بار غمها ریخت ریخت 

آب  و  گِل  بردار  از  نو خانه ام  بنیاد  کن 

سوخت از حرمان عشقت سالها و باک نیست 

هیزمی  نو  بر  فِکن  آتش  بیار  و  باد   کن 

گاه گاهی   با  نگاهی  بنگر  این  دیوانه  را 

باز  در  روح  و  روان  خسروی  بیداد   کن 

اطلاعات تماس

از روش های زیر با سید محمدرضا خسروی در ارتباط باشید :
  این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید