انتظار


باران گرفت باز و تو از در نیامدی
ای آرزوی شیعه تو آخر نیامدی
سیلاب اشک شست رخ کوچه را ولی
ای غصه بازگوی چرا سر نیامدی
در این خزان که به ظاهر بهاری است
بوی وَلی نسیم معطر نیامدی
ای آخرین ستارۀ امید بی کسان
بر این بساطِ پر شده از شر نیامدی
تا کی نشینم ای گل زهرا در انتظار
این جمعه هم انیس پیمبر نیامدی
چشمم به راه ماند و دلم در هوای تو
اما چه سود منجی محشر نیامدی
در ظلمت و سیاهی و این روزگار پست
عدل علی ثلالۀ کوثر نیامدی
تنها دلم خوش است ببینم جمال تو
از بهر چیست رفتی و دیگر نیامدی؟
روزی که خسروی برسد خوان آخرش
یارب مباد بیند از این در نیامدی

مهتاب

از پشت در می بینمت
خندان و خاموش
لَختی پر از سرما
زمانی هم پر از جوش
گاهی نگاهم را به سویت
می کشانی
گاهی خیالت را به عمق چشمهایم
می نشانی
اما بدان ...
من مردِ پر آشوب
در گردابم ای دوست
جا مانده از ردِ شب و
مهتابم ای دوست...

آخرین پناه

در سکوت شب
و در همهمه خیابانی
پر از دود
و صدای غرش ماشین
رفت و آمد آدمهای جور وا جور
هر کدام یک رنگ
اما هر کس هزار رنگ!!!!
پشت چراغهایی که نه سبزش سبز است
و نه
سرخش سرخ
همه منتظرند رد شوند
از چه ؟
نمیدانم
به کجا ؟
نمی دانم
فقط میدانم همه میروند
تنها کسی که میماند
آن دخترک گلفروش است
نگاهش کن
او را
و گلهای دستانش را
پر از شاخه های رز
هر کدام یک رنگ
اما...
همان است
یک رنگ
نه هزار رنگ...
آن رز سفید را میبینی؟
چقدر زیباست
درست...
مثل تو...
تو که آخرین پناه منی
در این
خیابان شلوغ ...

down

اطلاعات تماس

از روش های زیر با سید محمدرضا خسروی در ارتباط باشید :
  این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید