خورشید

در عمق شب

تاریک و خاموشان

بر سنگ فرش ظلمتِ پست سیاهی ها

یادآورِ

رنج و تباهی ها

در سوز بی مهری

همچون زمستانی پر از سرما

و یخبندانی از نامردمی ها

نارفیقی ها

ناگاه برقی میدرخشد

دور

نه ....  نزدیک

افشان چو خورشیدی ست

گرم

چون مرداد

از آسمانی دور

مینشاند دانه ای در سنگ فرشی سرد

تا پس از سالی دراز

شاخه یاسی شود

بر سخت دیواری

آری

از پشت سیاهی ها

از رعد برق آسای شب

از غرش هر چه پلیدی

در میان سینه ای خاموش

بانگ بلندی برفراز قله های مهر می آید

نم نمک بر قلب بی جان

سینه ای تب دار و خاموش

این ندا از دور می آید

آری آری

بی گمان

بر قلب این آبستن موج حوادث

روزی از پشت غبار آلود کوه

ناگهان...

خورشید ....می آید ...

اطلاعات تماس

از روش های زیر با سید محمدرضا خسروی در ارتباط باشید :
  این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید