عشق

ای عشق باز با دل مضطر چه می کنی ؟

با این غمین ِ خسته ی بی پر چه می کنی؟

 باز از کدام  سوی  شتابان  تو  آمدی

با من چو مرغ ِ بسمل ِ بی سر چه می کنی؟

 یک آسمان جلال و جمال و شکوه توست

در دست خود گرفته کوکب و اختر چه می کنی؟

 من آن ملول و خسته ز بیداد روزگار

با بی کسی که گشته چو ابتر چه می کنی؟

 دیگر توان و تاب و تحمل نمانده است

با قلب پاره ،از همه بهت چه می کنی؟

 در ظلمت و سیاهی و شبهای بی شمار

ماه قشنگ و خاطره گستر چه می کنی؟

 

دیر آمدی تو بر سر بالین خسروی

 با کشتۀ فتاده به بستر چه می کنی؟

اطلاعات تماس

از روش های زیر با سید محمدرضا خسروی در ارتباط باشید :
  این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید